مدح و ولادت پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
بـاشد که دلـم، راهـبـری داشـتـه بـاشد از عـالـم بـالا، خـبــری داشـتـه بـاشـد تا با مدد معـرفت، از خاک بر افـلاک انـدیـشـۀ سـیـر و سـفـری داشـتـه باشد تا چند توان زیست در این ظلمت تردید باید شبِ هـجـران سحـری داشته باشد تا چـنـد بـسـوزد بـشـر از آتـشِ بـیـداد چون لاله دلِ شـعـلهوری داشته باشد؟ تا چند قـرار است در این باغِ شـقـایق داغِ دل و خـونِ جـگـری داشـته باشد؟ حیف است که گهوارۀ دختر بشود گور وز مِهـر گـریـزان پـدری داشـته باشد تا چـنـد بـشـر، دل بـسـپـارد به تَغـافـل در وادی حـیـرت گـذری داشـته باشد؟ تا چند بَرَد سجده به بتهای زر و زور با لات و هُبل سِرّ و سَری داشته باشد؟ باید که خـدا از پیِ روشنـگـریِ خـلـق پـیـغـامـی و پـیـغـامبـری داشـتـه بـاشد بایـد که خـدا بتشـکـنـی را بـفـرسـتـد تا در کـفِ هـمـّت، تـبـری داشته باشد شب، این شبِ تاریک و نفسگیر و غمافزا بـایـد که مـبـارک سـحـری داشته باشد هر جـا چـمـنـی بود بـبـوسـید که شاید از پـیـک بـهـاری، خـبری داشته باشد هان! میرسد از دور شمیم نفس صبح صبـحـی که پـیـام ظـفـری داشته باشد صبحی که به همـراهیِ پیـغـام رسالت مضمـون طـربناک و تری داشته باشد صبحی که دهد مژدۀ پیـغـمبر موعـود با خـود خـبـر مـعـتـبـری داشـتـه باشد صبـحی که دهد بویِ دل انگـیز محمّد تـا بـاغ، صـفـای دگـری داشـتـه بـاشد آن مـهـر که در «هـفـدهـم ماه» برآمد شـاید که به ما هم نـظـری داشته باشد انجیل خبر داد به عیسی که همین است گر مـادر هـسـتـی پـسـری داشته باشد از پـرتو انـوار رُخـش وام گـرفتهست گـر وادی سـیـنـا شـجـری داشـته باشد آمــد کـه فــرود آورد از اوجِ تـکــبــر شاهی که شکـوهی و فری داشته باشد میخـواست که از کـنگـرۀ کاخ مدائن آئـیـنـۀ عــبــرت اثــری داشـتـه بـاشـد با آمـدنـش سـرد شـد آتـشـکـدۀ فـارس حاشا که پس از این شرری داشته باشد سوگند به سرچشمۀ کوثر که همین است گـر نـخـلۀ طـوبی ثـمـری داشـته باشد در گلشنِ ایجاد، مُحال است که هستی از این گـل شـادابتـری داشـتـه بـاشـد پـیـراهـن او را بـرسـانـید به یـعـقـوب تـا دیــدۀ روشـننـگـری داشـتـه بـاشـد شاید که به شکـرانه بریزد به قـدومش خـورشـید اگر مشت زری داشته باشد مـهـتاب سِزَد بر سر راهـش بـنـشـیـند وز نـقـره فـشـانـی هـنـری داشـته باشد با مشـعـل تـوحـید فراز آمد از این راه تا نـوع بـشـر، راهـبـری داشـتـه بـاشد با خُلق عـظـیـمش هیجان داد به دلها تا نخـل وفـا بـرگ و بری داشـته باشد تـا راه به جـایـی بـبـرد، نـالـۀ مـظـلوم فــریــادرَس داد گــری داشــتــه بـاشـد با خویش نماز شب و ذکر سحر آورد تـا نـالـۀ عـاشـق اثــری داشـتـه بـاشـد تا باز کـنـد پـنجـرهای رو به خـدا، دل تا دیده سوی دوست، دری داشته باشد جبریل امین، در حرمش عرض ادب کرد تا در صف عـشـاق سـری داشته باشد سیـمـرغ دل ما به حـریـمـش نَبَرد راه از عشـق مگر بال و پری داشته باشد خورشید بَرَد رشک بر آن کس که ز مهرش انـدوخــتـۀ مـخـتـصـری داشـتـه بـاشـد از جملۀ خوبان جهان، دل به علی بست تـا شـمـسِ نـبـوّت قـمـری داشـته باشد با عترت او هر که وفا کرد امید است از آتـش دوزخ سـپـری داشـتـه بــاشـد ای کاش «شفق» نیز به امّیدِ وصالش از کـوچۀ رنـدان گـذری داشـتـه بـاشد |